افسردگی، با علائم و درمان آن آشنا شویم؟
برای درمان و مقابله با افسردگی چه کارهایی میتوانیم انجام دهیم؟
فهرست مطالب
گاهی ممکن است افراد نسبت به فعالیتهایی که قبلا در خانه و یا در محل کار انجام میدادند، علاقه کمتری نشان دهند. آنها احساس غم و یا اندوه کرده و یا احساس کنند که علاقهای برای انجام فعالیتهای روزانه خود ندارند. این امر میتواند در زندگی کاری و یا عاطفی آنها تاثیر منفی داشته باشد.
اما چگونه میتوان تشخیص داد که یک فرد دچار افسردگی شده است؟
علائم افسردگی در افراد میتواند متفاوت باشد، این علائم در برخی بیشتر و در برخی کمتر بروز میکند. اما چگونه میتوان این علائم را تشخیص داد؟
علائم افسردگی
افسردگی هم مانند هر بیماری دیگر، دارای علائمی بوده که این علائم در افراد متفاوت است. در ادامه اشارهای به مهمترین علائم افسردگی خواهیم کرد.
- احساس غم و اندوه داشتن
- از دست دادن علاقه برای انجام فعالیتهای روزانه
- تغییر در اشتها (افزایش و یا کاهش اشتها)
- تغییر در ساعات خواب (کاهش و یا افزایش ساعات خواب)
- از دست دادن انرژی و افزایش خستگی
- احساس بیارزشی و یا گناه
- عدم تمرکز و یا تصمیمگیری
- تصمیم به مرگ و یا خودکشی
این علائم، علائمی هستند که مشکلات روحی را در افراد ایجاد میکنند. اما افسردگی با توجه به شدت و ضعف آن میتواند منجر به بیماریهای جسمی نیز شود. بیماریهایی مانند مشکلات تیروئید، تومورهای مغزی و کمبود ویتامین میتواند جزء علائم افسردگی باشد.
انواع افسردگی
با توجه به شدت و ضعف علائم در افراد، اختلالات افسردگی نیز دارای انواع مختلفی است، که در ادامه به بررسی انواع آن خواهیم پرداخت.
افسردگی تک قطبی
افسردگی تک قطبی، شامل خلق و خوی کم و یا از دست دادن علاقه و یا لذت نسبت به فعالیتهای روزانه است. این علائم در تمام زمینههای زندگی مانند روابط کاری و یا اجتماعی تاثیرات مخربی را در افراد خواهد گذاشت.
مالیخولیا
مالیخولیا، اصطلاحی است که برای توصیف یک نوع شدید از افسردگی بکار گرفته میشود. این نوع افسردگی به قدری شدت دارد، که حتی حرکات فیزیکی فرد را کندتر میکند. این نوع افسردگی، با از دست دادن لذت کامل در همه موضوعات زندگی مشخص میشود.
روانپریشی
گاهی اوقات افرادی که دارای اختلال افسردگی هستند، ارتباط خود را با دنیای واقعی قطع کرده و دچار روانپریشی میشوند. یعنی آنها دچار توهم شده و مسائلی را دیده و یا میشنوند که واقعیت ندارد.
آمارها نشان داده است، که زنان بیشتر از مردان دچار افسردگی میشوند. طبق مطالعاتی که انجام شده یک سوم زنان، یک دوره افسردگی را در طول زندگی خود تجربه خواهند کرد.
افسردگی در زنان
همانطور که گفته شد زنان بیشتر از مردان افسردگی را تجربه میکنند، که دلیل اصلی آن عواملی مانند جنسیتی، اجتماعی،بیولوژیکی و هورمونی است. در ادامه به بررسی بیشتر افسردگی در زنان خواهیم پرداخت.
افسردگی قبل از قاعدگی
نوسانات هورمونی که در طول چرخه قاعدگی در زنان ایجاد میشود دارای علائمی مانند نفخ، تحریک پذیری، خستگی و واکنشهای احساسی است، که حدود ۱۰ تا ۱۴ روز قبل از قاعدگی شروع شده و چند روز بعد از آن بهبود میابد.
افسردگی در دوران بارداری و ناباروری
زنان به دلیل تغییرات هورمونی که در دوران باروری و یا حتی سقط جنین تجربه میکنند، ممکن است تا دچار افسردگی شوند. اگر این دوران به صورت ناخواسته در زنان اتفاق بیافتد، میتواند در ایجاد افسردگی موثر باشد.با توجه به وضعیت کنونی پاندمی ویروس کرونا، در صورت عدم تمایل به مراجعه حضوری میتوانید با مراجعه به وب سایت و یا اپلیکیشن پذیرش۲۴، به صورت ۲۴ ساعته و آنلاین؛ از مشاوره تلفنی و متنی با مجربترین پزشکان دکتر آنلاین روانشناسی تلفنی و متنی مشاوره بگیرید.
افسردگی بعد از زایمان
برخی از زنان افسردگی بعد از زایمان را تجربه میکنند که این افسردگی یک واکنش طبیعی بوده و بعد از چند هفته فروکش میکند.
افسردگی در دوران یائسگی و یائسگی کامل
در این دوران نیز به دلیل تغییرات هورمونی که ایجاد میشود، خطر ابتلا به افسردگی را در زنان بیشتر میکند.
افسردگی در مردان
بیشتر مردان احساسات خود را مخفی میکنند، به همین منظور امکان تشخیص افسردگی در آنها نسبت به زنان سختتر خواهد بود.
افسردگی در مردان همانند زنان نیز دارای علائمی است، که در ادامه به بررسی مهمترین آن خواهیم پرداخت.
- دردهای جسمانی
گاهی افسردگی در مردان منجر به دردهای جسمانی مانند: کمردرد، سردرد، اختلالات در خواب، اختلالات در عملکرد جنسی و یا حتی اختلالات در گوارش میشود.
- پرخاشگری و عصبانیت
عصبانیت و یا از دست دادن شوخ طبیعی در مردان، نشان دهنده افسردگی در آنها خواهد بود.
- رفتارهای فرارآمیز و یا پرخطر
رفتارهایی مانند رانندگی پرخطر، ورزشهای خطرناک، رابطه جنسی ناامن و حتی استفاده از مواد مخدر، میتواند نشان دهنده افسردگی در آنها باشد.
افراد سالمند نیز میتوانند در معرض اختلالات افسردگی باشند، آنها به خاطر شرایط سنی که دارند، ممکن است از این اختلال رنج ببرند. اما از کجا میتوانیم متوجه شویم که یک فرد سالمند دارای افسردگی است؟
افسردگی در سالمندان
تشخیص افسردگی در سالمندان ممکن است دشوار باشد. زیرا علائمی که در افراد سالمند نشان دهنده افسردگی بوده نسبت به علائمی که در جوانان بروز میکند، متفاوت است.
علائمی مانند احساس خستگی، مشکلات خوابیدن و یا حتی گاهی بیماری آلزایمر نشان دهنده افسردگی در سالمندان است. افسردگی در فرد مسن، ممکن است حتی به صورت بیماریهای فیزیکی نیز باشد، بیماریهایی مانند سرطان، سکته مغزی و حتی بیماریهای قلبی. افراد مسن ممکن است به خاطر داروهایی که استفاده میکنند و به خاطر عوارض جانبی آن داروها نیز دچار افسردگی شوند.
افسردگی فصلی یا اختلال عاطفی فصلی (SAD)Seasonal affective disorder یک اصطلاح قدیمیتر برای اختلال افسردگی اساسی (MDD) است که با تغییر فصول خود را نشان میدهد. هر سال تقریباً در یک زمان مشخص شروع میشود و پایان مییابد.
چگونه افسردگی درمان میشود؟
بین ۸۰ تا ۹۰ درصد افرادی که دچار افسردگی میشوند را میتوان درمان کرد. آنها در بیشتر موارد به درمان پاسخ خوبی میدهند.
قبل از انجام شروع هرگونه درمانی، نیاز است که مصاحبه و معاینه بدنی انجام شود. ممکن است حتی نیاز به آزمایش خون باشد، تا اطمینان حاصل شود که آیا افسردگی ناشی از بیماریهایی مانند تیروئید بوده و یا علت دیگری دارد؟
از روشهای مختلفی برای درمان افسردگی استفاده میشود. در ادامه به بررسی مهمترین این روشها خواهیم پرداخت.
داروهای ضد افسردگی
ممکن است افراد به دلیل داروهای شیمیایی که استفاده میکنند، دچار افسردگی شده باشند. داروهای ضد افسردگی در درمان افسردگی آنها بسیار موثر خواهد بود.
افراد با استفاده از داروهای ضد افسردگی بهبود مییابند. اما برای بهبودی کامل و تکمیل کردن دوره درمان، نیاز است تا فرد بیمار زیر نظر یک متخصص روانپزشک باشد.
درمان سریع افسردگی
یک سوم بیمارانی که دارای اختلال افسردگی شدید هستند، نسبت به داروهای افسردگی مقاومت دارند. برای درمان سریع افسردگی این افراد، نیاز است تا بستری شده و تحت مراقبتهای ویژه قرار گیرند.
درمان افسردگی در خانه
زمانیکه افراد دچار افسردگی میشوند، ممکن است تمایلی برای فعالیتهای بیرون از خانه نداشته باشند. مسلما برای درمان افسردگی بهتر است تا به یک متخصص روانپزشک و یا روانشناس مراجعه کنند. اما برای درمان افسردگی در خانه نیز میتوان روشهای مختلفی را امتحان کرد.
- ایجاد عادات جدید
- ورزش کردن
- کمک کردن به دیگران
همین کارهای به نظر آسان، میتواند نقش موثری در درمان افسردگی داشته باشد.
تستهای افسردگی
تستها و آزمونهای مختلفی برای نشان دادن میزان افسردگی وجود دارد. اما بهتر است که این آزمونها توسط یک روانپزشک از فرد گرفته شود، تا بتوان با تشخیص مناسب، بهترین روش درمانی را برای فرد افسرده در نظر گرفت.
بیماریهایی که روح انسان را آزرده میکند، همانند بیماریهایی که جسم انسان را دچار مشکلاتی میکند، نیاز به درمان دارند. توصیه میشود که برای درمان افسردگی حتما به یک روانشناس و یا روانپزشک مراجعه کنید. با توجه به وضعیت کنونی پاندمی ویروس کرونا، در صورت عدم تمایل به مراجعه حضوری میتوانید با مراجعه به وب سایت و یا اپلیکیشن پذیرش۲۴، به صورت ۲۴ ساعته و آنلاین؛ از مشاوره تلفنی و متنی با مجربترین روانپزشکان و روانشناسان تلفنی و متنی مشاوره بگیرید.
اخہ درد من تنھا افسردگی نیس کہ من بیماری دوقطبی دارم سادیسم دارم مازوخیسم دارم سندروم اردک دارم ازن من برا چی زندم
سلام من وعضم خیلی خرابہ ھم افسردگی ھاد دارم ھم سادیسمی و مازوخیسم دارم واقعا جنون اورہ
متاسفانہ توی سن کم دچار افسردگی ھاد شدم بدون دلیل حالم ازخودم بھم میخورہ سبا زیر پتو گریہ میکنم شبیہ دلقک ھا شدم خودم بہ خندون بودن میزنم تا بقیہ متوجہ نشن ۔
از ھمہ حالم بهم میخورہ
سلام من ۱۸ سالمه و از بچگی تا همین الان آدمی بودم که سعی میکردم همه رو از خودم راضی نگه دارم و هیچوقت به کسی توهین نمیکردم تا یه وقت ناراحت نشه حتی اگر طرف هم بهم توهین و بی احترامی میکرد من بازم باهاش خوب بودم
الان دقیقا از همین موضوع دارم ضربه میخورم احساس میکنم کمبود محبت دارم و کسی واقعا منو دوست نداره بعضی وقت ها میشه که از خودم میپرسم من دقیقا چرا دارم زندگی میکنم؟ برای کی مهمه اگر من دیگه نباشم؟ خانواده که اینطوریه دوستاتم که مضخرف ترین آدمای دنیان وضع مالیتم که خوب نیست پس چرا کدوم دلیل من زندم؟
شدیداً اعصابم خورد میشه و به هم میریزم هر موقع این افکار سراغم میاد یا کسی دلمو میشکنه
خیلی هم آدم حساسی شدم سر کوچکترین حرف ها تا روزها و حتی هفته ها به فکر فرو میرم و شب ها از فکر زیاد نمیتونم بخوابم
بیشتر از یک ساله اینجوریم سال جدید رو هم خیلی بد شروع کردم پس امیدی به امسالم نیست
کمکم کنید
سلام من ۱۷سالمه احساس میکنم ک دچار افسردگی شدم زمانی ک علایم افسردگی رو در داخل یک مقاله خوندم فهمیدم که من تمام این علایم رو دارم و فقط بخاطر مشکلات زندگیمه از طرفی هم خانوادم درک اینجور مسایل رو ندارن و اصلا دوست ندارن باهاش روبه رو بشن توی شهرمون هم روانشناس خوب نداریم ک بخوام بهش مراجعه کنم چیکار کنم؟
به دلیل اینکه گذشته خیلی خوبی داشتم و بزرگ شده مالزی هستم از وقتی اومدم ایران مخصوصا تبریز حالم از ادم ها بهم میخوره و کم پیش میاد از زندگی لذت ببرم میخوام هیچکی دیگه زنده نمونه همه از نظر من بد هستن جز پدر و مادرم مخصوصا از تبریز متنفرم از نظرم خیلی اخلاق های اشقالی دارن و نژاد پرستن و فهمیدم که اکثرا همجتسگرا هستن چه مرد چه زن کلا دوست ندارم باهاشون رفت و امد کنم خیلی هم دله دزد و دروغگو ان و فکر میکنن قوم برترن و امیدوارم به زودی از این خراب شده برم
من از بچکی تو دعوا بزرگ شدم اونم نه دعوا های عادی شدید پدر مادرم اهمیت نمیدن تازه من پیماری انهراف ستون فقرات دارم و مامانم سر این مسخرم می کنه یه خواهر هم دارم که از خودم بزرگ تر اون کامل افسرده شده من یه مدتی کمی به خود کوشی فکر می کردم ویه مدتی هم خیلی عصبی بودم والان هم هس می کنم دارم افسرده می شم من با وجود دیدن خواهرم همیشه سعی می کردم که رو هیهم رو نگهدارم و شاد باشم ولی خانوادم هی عزیتم می کنند میدونی یه وقت های خوبن یه وقت هایهم یه چیز از بتر تازه مامانم بهم فورش میده ویا هتا مسخرم می کنه یا بهم می که اجنه یا بد قیافیه و………………….
تازه من از اون عادما بودم که عتماد بنفس خوبی داشتم ویا خیلی اجتماعی بودم ولی خانوادم ………..
خلاسه با این سنم مشکلاتم از یه مرده ۴۰ساله بیشتره
راستی میدونم که برای کسی مهم نیست
و همچنین به کمک هیج کی هم نیاز ندارم
فقت گفتم که برید خدارو شکر کنیید
ولی هیج وقت فکر نمی کردم که به این روز بیفتم
شما خوبه یا ۲۰سال دارید یا ۳۰ سال شایدم بیشتر من چی بگم که ۱۲سالمه
راستش متن اصلی ای که دادم در انتظار تاییده
اوه راستی هیچکدوم از اعضای خانوادم از این موضوع هیچی نمیدونم جز دختر داییم که فقط نخوابیدن رو میدونه اوه اوه اینو یادم رفت من مشکل قلبی و تنفسی دارم …. کلی چیز دیگه هم هست که الان یادم نیست ….
باعرض سلام وادب من۱۶ ساله افسردگی تک قطبی دارمروزی هفت تا دارو میخورم ولی تازگی هم خیلیزود عصبانی میشوم هم گریه میکنم چند سالی بود گریه نمیکردم ولی دوباره شروعشده چکار کنم
من یک دختره افسرده ام که هرشب کابوس میبینم همش تو تخت و خوابم و گریه میکنم از خودم متنفرم از مدرسه و همکلاسیام متنفرم از دوستام و فامیلام متنفرم همش عذاب وجدان دارم و خودمو سرزنش میکنم و گاهی به طرز وحشتناک خودزنی میکنم و بعد خودزنی پشیمون میشم که چرا این کارو کردم همش بی دلیل احساس تنهایی میکنم احساس میکنم همه ازمن بدشون میاد اصلا اعتماد به نفس ندارم و به نظرم خیلی دختره زشت و چاقی هستم من قبلا خیلی شاد و خوب بودم دلم میخواد مثله قبلا باشم هرچقد برنامه ریزی میکنم که خودمو تغییر بدم و مثله قبلا شاد شم بازم نمیشه
همیشه بی حوصله و کسل هستم حوصله درس خوندن ورزش کردن و بازی کردن ندارم همش تو تختم و گوشی دستمه و خیلی زود عصبانی و ناراحت میشم دلم میخواد بمیرم البته برنامه ریزی کردم جن ماهه دیگه اینکارم عملی کنم
۱۳سالمه=)
من همسرم دوسه سالی هست حالش ازنظر روانی خوب نیست بارها منو باچاقو دنبال کرده که بکشتم بچموبرداشتمو فرارکردم این اواخر جوری شده که دیگه حرف هم نمیزنه غذا هم بی میل میخوره یانمیخوره همش میگه شماهامنوبدبخت کردین خیلی بی دلیل این حرفو میزنه ما کاریش نداریم اصلا نه کارمیکنه نه چیزی همه رو فحش میده هیچی براش مهم نیست نه خانواده نه دوست کاملا بی تفاوت بعضی وقتا میگه خودمو بکشم راحت شم منم سعی میکنم آرومش کنم ولی بعضی رفتارهاش باعث شده منم دیگه خسته شم وقتی اون حالتای عصبی پیدا میکنه بچم خیلی میترسه من به جهنم فکر بچمو میکنم همش میگه بابا چرا مامانمو اذیت میکنی نه خونه فامیل میره نه حوصلش میکشه جایی بره نه عروسی نه عزا کلا هیچ چی براش اهمیت نداره میگه همتون بمیرید هم مهم نیست برام دیگه موندم چیکارکنم هم میخام حالش خوب شه هم میگم وقتی خودشپ نمیخاد من میسوزمو بچم شایدم آخرش منو بکشه
سلام
من ۱۲ سالمه من خیلی آدم بد بختی هستم و خیلی به خودکشی فکر میکنم شاید باورتون نشه ولی من هیچکس دوسم نداره حتی پدر و مادرم الان میخوام خودکشی کنم چون دیگه این دنیا رو دوست ندارم و من برای هیچکس مهم نیستم و اصلأ به حرفام گوش نمیدن راستش افسرده هم هستم الان دیگه نمیتونم این دنیا رو تأمل کنم
سلام منم همین حس رو دارم
سلام من دوتا بچه دارم تازه از زندان آزاد شدم اصلٱ هیچ گونه مسئولیتی در قبال این دوتا بچه احساس نمیکنم هیچی و هیچ کاری برام مهم نیست فکرم همیشه درگیر چیزهای الکی میشه
درود
من درمورد افسردگی و درونگرایی و اضطراب اجتماعی و شیدایی خیلی تحقیق کردم
تمامی علائم همممشو دارم
ولی جواب یکدوم رو نفهمیدم
من هم از تنهایی لذت میبرم و هم تو تنهایی اذیت میشم
تو تعامل کردنم خوبم ولی با جمع حال نمیکنم
نهایتا و فقط یک نفر
آدم نسبتا سرد،خشک و بی احساسی هستم و از زبون بقیه هم این رو شنیدم
حالا چاره چیه؟
(۱۵سالمه پسر)
شما تو سن بلوغی اطرافیان باید هواتونو داشته باشن طبیعیه تواین سن سخت نگیرهممون همچین احساسای غریبی داشتیم تو بلوغ خود من فکرمیکردم همه خوشبخت میشن من میمونم همش خودمو مقایسه میکردم باهمه
درود
من درمورد افسردگی و درونگرایی و اضطراب اجتماعی و شیدایی خیلی تحقیق کردم
تمامی علائم همممشو دارم
ولی جواب یکدوم رو نفهمیدم
من هم از تنهایی لذت میبرم و هم تو تنهایی اذیت میشم
تو تعامل کردنم خوبم ولی با جمع حال نمیکنم
نهایتا و فقط یک نفر
آدم نسبتا سرد،خشک و بی احساسی هستم و از زبون بقیه هم این رو شنیدم
حالا چاره چیه؟
(۱۵ سالمه پسر)
سلام ۱۸ سالمه از ۱۲ سالگی کار میکردم
از تمام زندگیم نا امیدم هیچ کسی درکم نمیکنه
هیچ کسی هم به حرفام گوش نمیکنه از سن ۹ سالگی به خودکشی فکر میکردم ولی خلاف دین اسلامه چکار کنم نمیخوام مشکلاتم رو به خوانواده ام بگم چون درکم نمیکنن خیلی عصبی هستم و بعضی وقتا خونسرد میشم
نمیتونم گریه کنم انگار اشک ندارم وقتی ناراحت میشم ذهنم از همه چیز خالی میشه
هیچ کلمه ای هم حرف نمیزنم انگار لالم
سلام من ٣٩ سالمه یه پسر ٢٠ساله دارم ،چند ساله با گونه هاى مختلف افسردگى و پنیک درگیر شدم،دلم مى خواد از زندگىم اینجا بگم،تک فرزند بودم بابام یک بار تو ١۵ سالگى دیدم اونم چون مى خواستم ازدواج کنم،عاشق مامانم بودم خیلى مهربون بود ،یه ازدواج ناموفق و در ٢٠سالگى طلاق گرفتم،تازه مى خواست زندگیم عادى بشه ٣سال بعد مامانم سرطان گرفت و فوت کرد،و تنهایى و افسردگى شروع شد شاید باورتون نشه اما من هنوز شبها که مى خوابم تصور مى کنم توى بغل مامانم هستم خیلى حالم بده همش حس مى کنم منم زود فوت مى کنم فقط به مرگ فکر مى کنم قبلا با دوستام بیرون مى رفتم باشگاه مى رفتم اما الان مثل یه ادم فلج دوست ندارم کسى ببینم یا حرف بزنم مى دونم افسردگى دوباره اومده سراغم و فکر مى کنم دوباره باید دارو درمانى بشم دلم مى خواد شاد باشم انگیزه داشته باشم
حس ۳گانم تحت ه کنترلم نیست
نمیدونم روحم شروع به فش دادن می کنه به همه
من موقعی که می خوابم بیدارمیشم افسرده میشم بعضی وقتی هم حس ۳گمانم تحت کنن دلم نیست
داداش تا بتونی هنوز زور داری افسردگی از خودت دور کن انشالله تموم مردم سرزمینم به خوشی و سلامتی
من ۳۲سالمه ومادریه پسر۴ ساله ومتاهل هستم بعضی وقتهاخیلی بی حوصله بعضی وقتها خیلی بی اعصابم کلآ حوصله کسی روندارم دوست ندارم زیادازخونه برم بیرون همیشه مشغول تمیزکاری هستم خیلی اهل رفت وآمدنیستم درکل میدونم نرمال نیستم ولی نمیدونم افسرده م یانه گاهی شادگاهی غمگین وگاهی عصبی بدون دلیل ولی اصلآ به خودکشی فکرنمیکنم برعکس دوست ندارم هیچ وقت بمیرم آیا من افسرده م؟؟؟؟
سلام من نزدیک یک ماهه همش عصبی میشم کوچکترین مخالفتی بام بشه حرص میخورم و بعد چند دقیقه گریم میگیره و چند ساعت توی تخت غمگین میشینم بعضی وقتا هم وقتی نشستم عادی هستم ولی گریم میگیره انگار نمیدونم چرا تو این دنیام برای چی اومدم
شدیدا احساس بی مصرف بودن میکنم ..۱۶ سالمه.. و تقریبا بیشترشونو دارم اما نمیتونم برم روانپزشک چیکار کنم؟
سلام.
من یه مدتی میشه که خیلی افسرده شدم. و شرایط رفتن پیش مشاور رو ندارم چون واقعا نمیتونم برای کسی در مورد مشکلاتم کامل توضیح بدم
یه بار رفتم پیشه مشاور مدرسمون و کاملا پشیمون شدم
میشه یه راهی بهم نشون بدین که خودم بتونم با مشکلاتم کنار بیام
من ۱۳ سالمه و شاید فکر کنید مثل نوجوان های دیگه که همیشه میگن خیلی درونگرا یا همیشه دپرس هستند هستم.
ولی من واقعا حالم اصلا خوب نیست و نمیدونم باید چی کار کنم
زیاد عصبانی و پرخاشگر هم شدم
سلام من همه علام دارم حتا بیشتر اوقات گریه هم میکنم بیش از حد افسردم ایا؟
خدایااااااااکمکم کن خواهش میکنم
منم وقتی میبینم بابام اذیت میشه کارای میکنه ک من دوس ندارم خیله اذیت میشم میگم کاش راحی بود یه کاری براش انجام بدم مامانم مریضه از خودمو زندگیم خسته شدم ولی بازم به مرگ فک نمیکنم چون اونارو بیشتر اذیت میکنم
سلام من همیشه افسرده هستم ناراحت میباشم وهمیشه در حال گریه کردن هستم
عزیزم الله هست توکل داشتع باش ذکر لاحول ولله قوه الا به لا را بخون امیدوارباش همه چیز درست میشه
سلام من دایما بغض دارم ناراحتم و همش تصوره مرگم توی ذهنم میاد ناخوداگاه نمیدونم چرا
…
سلام من همه علائما رو جز مرگ رو دارم آیا افسردم ؟
آره من هم همش مرگ رفته تو ذهنم نمیدانم افسردگیه
راه درمانش چیه دکتر هم زیاد رفتم دیوانه شدم الکی به خدا
منم مثل شما بهتر شدی یا ن
سلام من ۲۶ سالمه هیچ امیدی به این زندگی ندارم خیلی سریع عصبانی میشم هیچ کاری رو به درستی نمیتونم انجام بدم همش استرس دارم فقط دوست دارم بمیرم
عزیز میتونی به اینستاگرامم مراجعه کنی؟farzad__reazei__ilam 980
چرا جوانی تو امید داشته باش مشکل مردم که زیاده ولی باید توکل بر خدا کنی
…
سلام .من ۱۷ سالمه و یه ساله که حالم خوب نیس همه ی این علاعم افسردگی رو هم دارم کلن از وقتی مادرم رو از دست دادم این جوری شدم مادرم بخاطر کرونا مرد بعضی وقتها میرم ت فاز خودکشی و رگ زدن . کلن دوستام بهم میگن که ت تو این سن باید بتونی خودت رو جم کنی دلم میخاد با یکی درد و دل کنم ولی خب کسی نیس که منو درکم کنه و به حرف هام گوش کنه . اگه هم گوش کنه آخرش میگه که اینا همش عادیه.کلن یه بار به دوستام نوشتم من میخام خودکشی کنم و غیره بعد همشون رو بلاک کردم. هم دوستای مجازیم و هم دوستای ت واقعیتم . ولی خب ارتفاع اونقدر زیاد هم نبود که من بمیرم فقط یه جایی از بدم آسیب دید وقتی هم که حالم یکم بهتر شد دلم به دوستام تنگ شد و بهشون دروغ گفتم که این یه جرعت بود و من بهتون دروغ گفتم که باور کنید . کلن بعضی وقتها خواب میبینم که مادرم پیشمه و وقتی بیدار میشم میبینم مادرم کنارم نیس و این یه خواب بوده کلن گریم میگیره ..باورم نمیشه که ت این سن به گا رفتم بابام هم که فهمیده که من حالم زیاد خوب نیست برا همین منو چند بار برد پیش روانپزشک ولی هیچ فایده ای نداش دلم ب اون روزا تنگ شده که مادرم منو صدا میکرد و من میرفتم پیشش دلم میخاد برگردم ب گذشته و مادرم منو بغل کنه خدایی یه حسی بهم میگه ک تنها راهش خودکشیه بعضی وقتها تصور میکنم که دارم میرم بالای یه برج بلند و خودمو دارم پرت میکنم پایین فکر میکنم هیچکس منو دوست نداره و فکر میکنم همه با من دارن سرد رفتار میکنن دلم میخاد یکی باشه شبیه خودم تا منو درک کنه و بگیرم از شب تا صبح باهاش درد و دل کنم کلن وقتی بچه های دیگه رو میبینم که کنار مادرشون هستن گریم میگیره کلن دلم ب خودم میسوزه کلن وقتی عصبانی میشم بی دلیل یکی رو کتک میزنم و بعدش پشیمون میشم و شبا فقط کارم شده گوش دادن به یه آهنگ غمگین و گریه کردن …از این زندگی تخ*می خسته شدم ..ببخشد فحش میدم !دستم خودم نیس :-|
منم وقتی ۲۳ سالم بود مامانمو از دست دادم دلیلشم مشخص نشد چی شد من الان بعد ۱۰ سال خیلی افسردم و بارها خوابشو میدیدم
میدونم چه دردی رو داری تحمل میکنی و واژه ها برای تسکین روحت ناکامن امیدوارم روحشون شاد و قرین آرامش باشه
اما به این فکر کردی مامانت داره به پسر عزیزش نگاه میکنه؟ به اینکه پسرم قراره روسفیدم کنه مادرت هنوز کنارته هر لحظه ای که نفس میکشی کنارت نفس میکشه
تو خیلی قوی هستی قوی تر از اون چیزی که فکر میکنی
فرض کن بچه های پرورشگاه چقدر سختی میکشن اونا حتی طعم مادر داشتنم نمیچشن خیلیاشون
اونقدری موفق شو اونقدری شخصیتتو بساز که مادرت بگه آره این شیرمردیه که تربیت کردم
برات بهترینا رو آرزو میکنم و مطمئنم یه روزی از قله ی زندگیت داری فریاد شادی میزنی
سلام من اوضاعتو درک میکنم. اما بنظرم باید بپذیری که مادرت رفته الان فقط پذیرش میتونه کمکت کنه. منم مادرم از دست دادم و پذیرش این موضوع کمکم کرد فوت افراد نزدیک بخصوص مادر و پدر خیلی سخته اما اگه بپذیری که رفته و الان باید کارهای انجام بدی تا اون روحش در شادی آرامش باشه خیلی بهتره.
میدونی تو هر چی بیشتر آهنگ غمگین گوش بدین و بیشتر به نبودن مادرت فکر کنی اوضاع بدتر میشه.
دوست من تو الان باید با خودت مثل یه دوست رفتار کنی کارهای انجام بدی دوست داری سعی کن چیزهای و فکرهای که ناراحتت کرده میکنی برای خودت هر روز بنویسی مثل یه نامه هر روز چیزهای ناخوشایند خواستههای مثل بغل کردن اینا رو بنویسی و بعد اینکه نوشتی تلاش کنی به روال کارهای خوب انجام بدی فکر نکنی هر موقع فکری اومد سریع بنویسی.
فقط تنها چیزی که میتونی بهت کمک کنه اول پذیرش دوم مهربان بودن با خودت به این فکر کنی الان مادرتم راضی نیست تو در رنج باشی و سوم نوشتن.
و پیشنهادم اینه حتما پادکست های این نقطه حسین عرب زاده گوش بده.
لطفاً خیلی مراقب خودت باش و فکر نکن خودکشی کار درستیه کار درست اینه که قوی باشی و از اول بسازی خودتو و شادی بدست بیاری.
سلام عرض همه من از ۱۴ سالگی افسردگی گرفتم وخیلی هم ناامید میشدم من نمیتونستم برم پیشه مادرم پدرم هیچکی چون وقتی باهاشون درد دل میکردم بهم میگفتن برو اینا همه این مشکلو دارن من افسرده میشدم وه از ۱۵ سالگی العان تو این سن برام مشخص شد که من مادر خودمو ندارم ومادرم فوت کرده بهم کفتن تو در سن ۱سالگی مادرت فوت کرده و مادر خودتو نداری من با این حرفا خیلی افسرده شدم و دیگه چیکار کنم ندارم که خدا مادرم را ازم گرفت من همیشه دوست داشتم یه روز مادرم را ببینم و بغلش کنک ولی دیگه چی… و العان خدکشی میکنم میخوام بکنم ولی نیتونم حا الهان زندگیو چیکار بابا برام ارزوی موفقیت کنید منم همین طور انشالله خدا بهتون قوت بده
نمیدونم ولی وقتی متن ت رو خوندم گریه ام گرفت با اینکه کسی رو از دست ندادم و زندگی نرمالی دارم امیدوارم زود تر حال ت خوب شه و همه چیز یادت بره
سلام من ۲۱ سالمه حالم خیلی بد احساس میکنم هیچ کی دوستم ندار گریه میکنم خانواده ام کتک میزن همیشه گریه میکنم نه رفیق دارم نه جای میریم همش خونه کتک ام میزن حتی خودکشی کردم اما هیچی هر بار کتک ام میزن دست پام میشکنه من از بچگیگریه میکردم دلم میخواد نوزاد بودم گریه میکردم مامانم بغلم میکرد ولی الان کتک میزنه اصلا همش ت خودم همیشه دوست دارم نباشم ت را خدا راهنمایی کنید ب خدا نمیتونم زندگی کنماصلا
سلام خدا بزرگه و حتما درمان میشین …مشاوره روانشناس وورزش
سلام وخسته نباشید محمدی هستم مدتی هست که بیحوصله شدم صبها افسردگی نمیتوانم ازخواب بیداربشم حتا دنبال کاربرم همش دوست دارم بخوابم همش توفکرم چکنم هیچ تصمیمی نمیتونم همه کارهای خوب را منفی میبینم دکتر هم رفتم دارو میخورم فایده
حالم بدجوره ناجوری بده دارم از تو رنده میشم حالت تحوع دارم میخام قلبم بالابیارم
به هیچ چیز نیلز ندارم نه دارو نه مشاور نه خانواده نه دوست
فقط به یه کی نیاز دارم که بهم بگه من درکت میکنم عزیزم بیا بغلم و تاجایی که خالی میشی گریه کن
من ۱۷سالمه و تقریبا از سال هفتم به مرور حالم بد تر شد یه تایم بنظرم بهتر شدم اما باز هم بر گشت از اوایل امسال به شدت حالم بد تر شد بخاطر مرگ ینفر خیلی زیاد به خودکشی و مرگ فکر میکنم اما بخاطر مادرم به خودم جازه نمیدم ولی یه شدت حالم بد شده نه میتونم روی درس تمرکز کنم نه کار دیگه ای از همه فاصله گرفتم چه فضای مجازی و چه واقعیت فقط گه گداری بیرون میرم که مثلا حالم بهتر کنم ولی هر بار بد تر میشه شروع کردم به ورزش ولی باز هم فایده ای نداشت و واقعا الان نمی دونمم چی کار کنم یه بار به مادرم گفتم که بنظرم دچار افسردگی شدم ولی اهمیتی نداد و گفت عادیه ولی واقعا عادی نیست از خود زنی کردن متنفرم ولی به جایی رسیدم که شروع به خود زنی کردم دیگه هیچ چیزی برام سرگرم کننده نیست و نظری ندارم که چجوری قراره به زندگی ادامه بدم
حالم خیلی بده دلم میخاد یکی باشه نه حرف بزنه، نه بخنده، نه گریه کنه، یه آدمه خنثی باشه وفقط بغلم کنه،
ازخدم متنفرم، هرکی وقتی قربون صدقم میره باعث میشه بیشتراز خدم متنفربشم و خودزنی کنم، الان همسایمون بهم گفت خشگل خانمبخاطره همین بازوم حالم خوب بشه ولی دیگه اونقدر خودزنی کردم که خسته شدم حالم خوب میشه ولی خسته شدم بخدا خسته شدم همش به فکره خدکشی حتی چندباراقدام کردم ولی ترسیدم میخام خدکشی کنم ولی میترسم
چیکارکنم که دیگه ازخدم متنفرنباشم
چون همسایمون بهم گفت خشگل خانم بازومو با اتو مو سوزوندم وسوزشش باعث میشه حالم خوب بشه
من ۳۲ سالمه
حالم خیلی بده ، خسته ام ، همیشه میخواستم هزار سال عمر کنم ، ولی الان فقط به مرگ و دار زدن خودم فکر میکنم ، دوست دارم تموم بشه ، هر روز با شروع صبح به زندگی فخش میدم ، و با درد کمر آغازش میکنم ، هیچ هدفی ندارم ، همه ی روزم با دراز کشیدن سپری میشه ، ناراحت کردن پدر مادرم برام بی اهمیت شده و اصلا برام مهم نیست با کنایه هام مادرم رو به گریه بندازم ، من توی بازار مالی فعالیت میکنم ، وقتایی که شکست های مالی بزرگ میخورم ، حالم بدتر میشه ، احساس شکست و ناامیدی کل وجودم رو میگیره ، دوست ندارم ازش دست بردارم ، ولی میترسم یه روز جرات کاری رو که نمیتونم انجام رو بدست بیارم . من نمیخوام بمیرم این جهان یک زندگی کامل به من بدهکاره
حداقل ی قدم از من جلوتری..من باید جور ۲دونفر دیگه روهم بکشم..هر لحظه تو سرم انفجاره.حوصله هییییچ کاری رو ندارم.خوشبحالت ک دختر نیستی.خدارو شکر کن
من سرم درد میکنه دو روز پیش ساعت ۴ بعدازظهر بیدار شدم تکالیفم رو انجام نمیدم کارامو انجام نمیدم اشتهام کم شده و غذا نمیخورم دوست ندارم بیرون برم سریع عصبانی میشم دوست ندارم با کسی حرف بزنم دوست ندارم صدا بشنوم دلم میخواد بخوام اما باید برم مدرسه و توی مدرسه حالم بده
دلممیخادهمهادماییکهناراحتنوببینمبهشونبگم میگذرهفقطتوقویباش؛)
❤️
حالم خیلی بده اینقدری بد که اشک از چشمام نمیاد که گریه کنم خودمو خالی کنم یکم
من از چیزی که قبلا بودم و چیزی که الان شدم میسوزم و غم دارم یک آدم اجتماعی و مهربون که کلی آدم دور و اطرافش بودنو نمره هاش همیشه عالی بود
الان تبدیل به یه آدم بی اعتماد به نفس شدم که همه اذیتم میکنن و حالمو بد میکنن اصلا آرمش ندارم نمره های درسیم افت کردن و امید و انگیزه ای به آینده نیست
فقط میخوام بخوابمو دیگه بیدار نشم من دیگه از مرگ نمیترسم
درکت میکنم من بیشتر از این دلم میگیره که کی بودم و کجا بودم اما الان کجام
منم مثل شمام و نمره هام گنو شده
سلام من ۲۲سالمه ودرسن ۱۶سالگی به اجبارازدواج کردم پدرو مادرم هیچ کدام درقید حیات نبودن الان ی بچه ۴ساله دارم اصلا باشوهرم تفاهم ندارم دنیامون باهم فرق داره یک بار اوایل ازدواج خودکشی کردم نمیتونم هیچ جوره تحملش کنم یک ماه پیش هم بخاطر دعوای شدیدبازم خودکشی کردم طلاقم نمیده بعضی وقتا تظاهر به خوب بودن میکنم که مثلا ی زندگی نرمال دارم اما از فیلم بازی کردن خسته شدم اصلا دوستندارم باکسی حرف بزنم همه چیز برام تکراری شده دوست دارم بخوابم دیگه هیچ وقت بیدار نشم
دوست گرام بنظرم با صحبت کردن میشه مشکلات حل کرد با خودکشی نمیشه حل کرد که حتی یک گناه هست چون شما الان مسولیت یک بچه را داری بنظرم با گفنگو میشه حل کرد خوب به شوهرت بکو که وقتی با هم جنگ و دعوا دارید هم برای خودش و مهمتر برای بچه سم هست و ان گناه داره من هم این مشکل دارم ولی بخاطر دخترم دارم ادامه میدم و دوست دارم در ایند ه ان موفق بشه ولی هیچوت مسیر شما را نرفتم سعی کردم دید مثبت به موضوعات داشته باشم و به مشکلات فایق بشم و در نهایت با یک بزرگ یا یک روانپزشک مشاوره بگیرید .
من خیلی خوابم خیلی دلم میخواد بمیرم همش ب فکر و خیال هستم شبها دیر میخوابم صبح زود بیدار میشم خوابم درکل ۵ ساعت کمتر نیست نمیدونم چرا تازه دوسه ماهه که اینطوری هستم
فکرهام خیلی وحشتناک شده من خیلی میترسم
خیلی آدم مهربونیم ینی تا حالا به هیچکس بدی نکردم مگه این که طرف باهام بد تا کرده باشه کلا سرم تو زندگی خودم
خب من ۱۵ سالمه خانواده م خیلی سختگیری اما به حجابم کاری ندارن اما به شدت روی همه چیز حساسن هر روز گریه می کنم وقتی دوستام با هم میرن بیرون تو مدرسه بحث شو می کنن با حسرت گوش میدم حالم خیلی بده تنها دلیلش این نیس که مادرم دنبال یه بهونه س که فقط ازم عصبانی بشه من هر چیزی که بخوام دارم الی محبت بعضی روزا بی دلیل حالم بده درسام هیچ وقت معدلم کمتر از ۱۹ نشده هی بهم سرکوفت اینو و اونو میزنن وقتی که عصبیم هیچی نگم به جاش خود زنی می کنم همه بدنم رو با شیشه میبرم اینطوری خالی میشم وگرنه به دیوار مشت میزنم تا دستام خسته شن یه دوست دارم تموم درسامو بش میگم فقط مرحم میشه روی دردام من وقتی ناراحتم بروز نمیدم میریزم تو خودم میشه کمکم کنید لطفا
سلام فداتشم….میدونم چقدر داری سختی میکشی …درکت میکنم….همه ی ادما تو دنیا یه سختی هایی دارن …اما بزار اینطور به مشکلا نگا کنیم که خدا داره بندش که توعی که امتحان میکنه ببینه چقدر قوی …و منم میدونم تو دختر قوی هستی و موفق میشی…به خودت اسیب نزن باشه؟
بنظرم ان چه فکر میکنی انجام بده نه اینکه راه اشتباه بری و بزرگترین چیز صبر و تحمل و با گفتگو حل میشه یک از بزرگترین اشتباهات پدر و مادر جدی بودن در همه چیز هست که بجای اینکه بیان با فرزندشان رفیق باشند که بتونند راحتر به فرزندان کنترل داشته باشند میان با جدیتهای بی خودی سد بزرگی بر پیشرفت میشن و این باعث انحراف فرزندان میشه بنظرم اگر راه داره صحبت کنید در مورد موضوعات و نقد و برسی کنید و درد دلتون رابگید و خودتان را خالی کنبد یا با کسی که امین شماست بگید که واسطه بین شما و والدینتان باشه در نهایت به یک روانپزشک مراجعه کنید .
من حتی نمیخام بگم چمه
منم